سفارش تبلیغ
صبا ویژن


























حرف دلهای من

سلام

از تمامی دوستان که مطالب من را میخونند و با من درد دل می کنند ممنون از تمامی بچه ها ... اسم نمیارم

دوستان من تا قبل از 13 فروردین منتظر یک نفرم اگر ازش خبر نشد ... با کمال نا امیدی خطهام را عوض میکنم

و برای یک طول درمان میرم که معلوم نیست چه مقدار طول بکشه و اصلا زنده بمونم یا نه ... ادم قبل بشم یا نه توی طول این مدت طول درمان باید یک سری چیزارا برای خودم هضم کنم و باید باهاشون کنار بیام...

برام دعا کنید اگر تا قبل 13 فروردین خبری ازم شد و آپ کردم که یعنی هستم و اگر بعد از 13 شد مطمئن باشید که من دیگه رفتم برای اون کارهای که باید انجام بدم و معلوم نیست کی برگردم

خداوندا دوستش دارم و خواهم داشت ...

خداوندا عاشقشم و خواهم بود .......

خداوندا دوری را دوست ندارم ولی خودش خواست....

خداوندا زیاد دوام نمیارم همراهیم کن ....

خداوندا مراقبش باش... تنها امید زندگیمه....

خداوندا میسپارمش در پناه تو....

با این همه حال شکر و سپاست

یا حق


نوشته شده در پنج شنبه 91/1/10ساعت 12:38 صبح توسط Yasin نظرات ( ) |

اهههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههه

خدا چه دردی میکنه دارم میمیرمممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممم

کلیه راست سنگ نداره ولی بعد از سونوگرافی متوجه شدم کیست دارهههههههههههههههههههههههههههههههههه

کلیه سمت چپ 4 تا سنگ داره 2 تا 5 میل و 2 تا 8 میل ای خدااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

چشمام ضعیف شده دکتر عینک برام نوشته دارم تح استکانی میشه چشمامممممممممممممممممممممممممممممم

دکتر پوست میگه سوختگیتا نمیشه لیزر کرد و هیچ امیدی نیستتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت

دکتر مغز و اعصاب میگه تو اعصابت آروم نیست استرس داری شدید و این برات مضرههههههههههههههههههههههههه

روانشناسه میگه تو داری دیوانه میشه زیاد تر از حد داری فکر میکنی و این برات اصلا خوب نیستتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت

در اخر تا بعد 13 کامل دیوانه میشم و به قول دکتر باید برم بستری بشم تمیارستان به مدت نامعلومممممممممممممم

با این همه حال خدایا شکر و سپاست

یاحق


نوشته شده در چهارشنبه 91/1/9ساعت 1:31 صبح توسط Yasin نظرات ( ) |

سلام

الان هفت روز از سال جدید گذشته هرچی میخام با خودم کنار بیام...هرچی میخام حواسما پرت کنم ... فکر نکنم ... نمیشد که نمی شد.

چرا من همش باید فکر کنم ... چرا باید من همش نگران باشم... استرس داشته باشم... ای خدا

چرا نباید با اینکه هفت شبانه روز از سال جدید گذشته ازم خبر بگیره... چرا نباید اصلا گوشیشا روشن کنه ... اصلا فکر من نیست ... با خودش نمیگه این پسره اصلا زندس . مردس.نفس میکشه . سالمه...

چرا آخه ...

با خودم میگم چرا اینقدر فکر میکنی ... چرا نگرانی بی خودی ... مطمئن باش حالش خوبه ... دور اطرافش شلوغه ... جوری سرش شلوغه که اصلا حواسش به تو نیست... اصلا چیکارش داری چرا میخای خوشبختیشا ... ازش بگیری ... بزار به حال خودش باشه حالا که خوشه

خوب چیکار کنم دارم از نگرانی دق میکنم ای خدا ... این که سنگ دل نبود ... نامهربون نبود ... کم محل نبود ...

تازه دارم تو این سال جدید میفهمم عاشقی واقعا چه مزه ای داره... مثل شمع از نگرانی و استرس دارم آب میشم... روزها همش بی حوصلگی ... بد حرف زدن با مردم ... اخم کردن... بد رفتار کردن... غذا نخوردن ... شب هم یه جور دیگه تا صبح بیداری کشیدن ... از این گوشه تخت به اون گوشه تخت ... از این طرف به اون طرف... رفتن بیرون از خونه اونم نصف شب ... دنبال آرامش گشتن ... گرفتن مامورین نیروی انتظامی ... دلیل بیرون بودن ... گیج بودن...ضمانت ... و...

بابا بکی دردما بگم ... دارم میترکم ...

میخام از اینجا برم ... خیلی زود ... اگر خونه را بتونم کرایه کنم جابه جا میشم شاید اینجوری خودما بتونم پرت کنم از همه چیز ... شاید تنهای تنها بودن برام خوب باشه ... شاید درگیر مسائل زندگی شدن اونم حالا برام خوبه ...

کم کم داره حس های عجیبی سراغم میاد ... حس های که از اول سالش معلوم بود چطوری بود ... اگر امسال اتفاقی بیفته که بر وقف مراد نبود و اون اتفاقاتی که نباید بیفته . بیفته کارا تموم میکنم که شاید اینجور راحت تر باشه برای همه ...

اگر تا 13 فروردین تا اخر شب ازش خبری شد که هیچ اگر نشد خطهاما عوض میکنم و سعی میکنم ازش دور بشم چرااااا چون نتیجه میگیرم که اون دوست داره اینجوری باشه ... چون دوریا ترجیح میده ... شاید با من بودنا دوست نداره ... راست میگه بزار فکرش آزاد باشه ... چرا بخواهد الکی فکرشون درگیر یه آدم بی ارزش مثل من بکنه ...

میرم اگر قسمتم باشه اگر دوستم داشته باشه اگر بهم ایمان داشته باشه اگر قبولم داشت باشه اگر روی حرفهاش باشه منتظرم میمونه واگر نباشه هیچ هیچ هیچ هیچ

دیگه دارم حس میکنم وب من هم دیگه کم کم متروکه میشه

حرفهای ناگفته ای من دیگه جای توی این وب فکر نکنم داشته باشه انگار وب من هم خسته شده از تمام حرفهام...

خدایا با این همه حال شکر و سپاست

یا حق


نوشته شده در سه شنبه 91/1/8ساعت 1:22 صبح توسط Yasin نظرات ( ) |

سلام
سال نو برهمگی مبارک
مینویسم تا بماند تا بخواند تا...
جز اینجا جای دیگه ای حرفی نخواهم زد هیچ وقت دیگر هرچی بود گذشت و برام خاطری تلخی به یاد ماند.
یادم پارسال موقع سال تحویل با اینکه از هم دور بودیم  لحظه سال تحویل یادمان  ،ذهنمون ، قلبهامون ؛ با تمام احساسات و دوست داشتنهامون سال نو را آغاز کردیم و من تونستم بعد از گذشتن چند ثانیه از تحویل سال زنگ بزنم و اولین نفرباشم که بهش تبریک میگم و کلی براش آرزوی میکنمو در اخر آرزوهام بگم انشاالله سال بعد کنار هم باشیم.
اما هیف .... هیف ...
امسال سالی بود که خیلی دوست داشتم از پارسال بهتر باشه و لحظه لحظه سال تحویل به یاد هم باشیم و کنار هم ... امسال فکرم ، ذهنم ، احساساتم و ... همه چیزم جوری کور کورانه درونم سوخت که نشانه ای روی قلبم جا گذاشت...

خیلی دوست داشتم که تو هرشرایطی که بود حداقل سال تحویل کنار بود و باهم بودیم ولی هیف.... این جور وقت ها ازش انتظارات بیشتری داشتم که بهم توجه داشته باشه... ولی انگار هیچ توجه ای هم بهم نشد...
از شب قبل سال تحویل گوشیش خاموش شده بود ... دوست داشتم بهش تبریک بگم ... اینترنتا حدود 2 ساعت زیرو رو کردم تا یک اسمسی که بتونه تمام احساساتما به زبونم بیاره پیدا کنم و براش بفرستم بعد از دوساعت جستوجو بلاخره با هزار ذوق و شوق پیامک مورد نظرما پیدا کردم و آماده کردم و هر نیم ساعت به نیم ساعت میرفتم و میخوندمش و مرورش میکردم و با خودم میگفتم خدا کنه خوشش بیاد ...
موقعش شد که پیامک را بفرستم ... فرستادم ... اما گزارش تحویل نیودمد... باز فرستادم... بازم گزارش تحویل نداشتم ... تازنگ زدم روی گوشیش و دیدم گوشیش خاموشه ... انگار سقف مغازم روی سرم خراب شده ... و اینقدر ناراحت بودم در حین ناراحتی نگرانی وجودما پرکرده بود که چی شده گوشیش خاموش شده .... همه پیام دادند تبریک گفتن ولی خبری از اونی که میخاستم نشد...

آری دیگه ساعت 3 نصف شب بود و دیگه چیزی به سال تحویل نمونده بود فقط چند ساعت دیگه ومن هنوز چشمم به گوشی بود شاید زنگ بزنه بگه گوشیم خاموشه و زبونی بهم پیشاپیش تبریک بگه یا ....ولی هیچ ...پیامکی دیگه برای زمان تحویل سال براش اماده کرده بودم متفاوت تر از اون یکی با اینکه هنوز نا امید نشده بودم و میگفتم گوشیشا روشن میکنه پیامکهام به دستش میرسه و سال تحویلا باهم اغاز میکنیم...... ای خدا
حدود 30 دقیقه تا تحویل سال مونده بود و من بیش از 1000 بار روی گوشیش زنگ میزدم و خاموش بود ولی هنوز نا امید نشده بودم ... میخاستم اماده بشم برم امامزاده ... دستهام میلرزید... بعض گلوما گرفته بود... اشک نا امیدی دیگه داشت سرازیر میشدخودما یکم سفت گرفتم ... جماجور کردم خودما و هرجور شد لباس هامو پوشیدم و راهی مسجد شدم...

توجهی به اطرافم نکردم حتی دوستام... سال داشت تحویل میشد و من نگران و ناراحت که کجاست ... الان داره چیکار میکنه ... اصلا بدون من دلش تاب میاره ؟؟؟ شاید تاب میاره که حتی یک زنگ کوچلو قبلش بهم نزد یا یک پیامک بهم نداد که من کجام...حالم خوبه یا نه... و تبریک....
دعای توسل تموم شد و سال تحویل شد ... آری سال تحویل شد و من هنوز توی این فکرم که کجاست ... اصلا به فکر من هست ... میخاستم بزنم زیر گریه ولی نمیشد خیلی اطرافم شلوغ بود...

زود زدم از مسجد بیرون و رفتم سرمزار و بعد از چند دقیقه برگشتم منزل... رفتم توی اتاقم و درب اتاقا قفل کردم و زدم زیر گریه... و زیر لبه با خودم اسمشا زمزمه میکردم...تا یکم آروم شدم ... چند پیامکی که تو دلم مونده بود حرفهام براش فرستادم گفتم شاید به دستش برسه شاید نرسه ولی بزار بفرستم تا دلم آروم بشه....
سال جدید متفاوت بود برام ... تفاوتی که نشانه ای بدی رو قلبم گذاشت امیدوارم تمام سال 91 اینجور نباشه....

آره حتما همین طوره ... شاید دوست نداره با من باشه.... شاید من مزاحمشم... شاید همش وقتشا میگیرم... شاید من باعث پیشرفت نکردنشم... شاید من با کارهام اذیتش میکنم ... با رفتارهام عذابش میدم....

تصمیم گرفتم دیگه مزاحمش نشم... باید احساساتم را تو خودم بریزم... باید وقتی میخام از حالش باخبربشم از اطرافیانش بپرسم...آری مزاحمشم... وقتشا میگیرم... دوری را دوست ندارم ولی باید ازش دوری کنم اگر دوری نکنم خیلی راحت بعد از مدتی تکراری میشم و اون دیگه منا نمیخاد و اونوقت هست که زندگیم سیاه میشه و دیگه زندگی برام معنی نخواهد داشت...

آخر حرفهامه ... دیگه خودما تا حدودی سبک کردم ... گلایه ای از دستش ندارم ... و هیچ وقت به روش نخواهم آورد... شاید اینجور راحت تر باشه براش... به هرحال اونم دلایل خودشا داره ... تمام حرفهای که اینجا زدم فقط و فقط درد دل بوده ... درد دل یک عاشق...کسی که چشمشا روی همه چیز بسته و فکرش و ذهنش یک نفر شده... بعضی وقتها فکر میکنم زیادی وابسته شدم... زیاد روی دارم میکنم... آری فکر کنم همینطوره اگر زیاد روی نمی کردم اگه زیاد دلبسته نمیشدم به کوچک ترین حرکت... رفتار... اتفاق ناراحت و نگران نمیشدم و سریع به هم نمی ریختم.

با این همه حال دوستش دارم و حاضرم جونما ... آیندما... تلاش و کوششما به پاش بریزم تا بهترین زندگی را داشته باشه.

با اینکه الان ساعت 8:34 دقیقه شب هست و حتی بهم زنگ نزده ... حتی بهم پیام نداده.... حتی گوشیشا روشن نکرده...
خدایا با این همه حال شکر و سپاست
یا حق 


نوشته شده در سه شنبه 91/1/1ساعت 8:13 عصر توسط Yasin نظرات ( ) |


Design By : Yas Man